تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۲۴
کد مطلب : ۴۱۶۳۰۹
یادداشت |

 من آن ابرم که می‌خواهد ببارد

هجیر تشکری
۴
۱
 من آن ابرم که می‌خواهد ببارد
کبنا ؛ «آدمیان گاهی اوقات گریه می‌کنند، نه به خاطر اینکه ضعیف هستند، بلکه به خاطر اینکه برای مدّتی طولانی قوی بوده‌اند.»
 درون سینه‌ام دردی‌ست خونبار
که همچون گریه می‌گیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه‌آلود
نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم
 من به رغم فروپاشی روحی و بی‌حسی اخلاقی و اختگی سیاسی و کرختی فرهنگی و بحران اجتماعی و زهواردررفتگی اقتصادی و هراس از آینده و وداع با گذشته در ایران کنونی، بر پیکر پاک و صدپاره‌ی قاسم سلیمانی می‌گریم. با افتخار. با تمام جان.
 امشب همه غم‌های عالم را خبر کن
بنشین و با من گریه سر کن
گریه سر کن.
  این گریه غلیان عواطف نیست. فوران احساسات نیست. موضعی است استراتژیک در موقعی استراتژیک. فریادواره‌ای‌ست برای عزیزترین فرزندان این سرزمین. گریه بر فرهادهای مرده در کوههاست.‌ گریه بر حلاجهای رفته بر دارهاست. گریه بر صدهزاران طفل سربریده در این تاریخ و صدهزاران دین و دل بر باد رفته در این جغرافیاست.
 درد می‌کند انحنای روح من
شانه‌های خسته‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است....
 این گریه جوشش غرور ملی‌ست.
 و قاسم سلیمانی آن دماوند بِشکوهِ نستوهِ یگانه است که می‌توانم سر بر شانه‌ی چهل‌تکه‌اش بگذارم و گریه کنم. بر او، بر خود، بر ما، بر این «سرزمین تلخ تیپاخورده‌ی نفرین‌شده». بر این «خانه‌ی فنا رفته». بر این انتحار دسته‌جمعی. بر این انتظار بیهوده. بر این پیکر بی‌سر. بر این اسپ بی‌سوار. بر این دست بی تن. بر دلدادگی این انگشتر و انگشت. در این «نهایت شب و نهایت تاریکی.»
و در این سیاق، گریه یگانه کنش اصیل و بی‌خطر برای من است! و مگر می‌توان این تراژدی را نِگریست و نَگریست؟!
 چه کنم با غم خویش؟
گه گهی بغض دلم می‌ترکد
دل تنگم ز عطش می‌سوزد
شانه‌ای می‌خواهم
که گذارم سر خود بر رویش
و کنم گریه که شاید
کمی آرام شوم....
 دوستان روشنفکرم به «چشمان مغرور» خود «جرات دیوانگی» بدهید. من اگر با پا راه می‌روم و با دست رأی می‌دهم، با دل بوسه می‌زنم بر این «جان مقدس» و همه تن چشم می‌شوم در صعوبت این مصیبت و و همه چشم اشک می‌شوم بر عظمت این مرد.
لطفاً با من گریه کن!
چیزهایی هستند که می‌توانند مرا له کنند
مثل صورت‌های بی‌روح
مثل پاکت‌ها
مثل کلوچه‌ها
مثل زن‌های اجیر شده
مثل کشورهایی که ادعای عدالت می‌کنند
مثل آخرین بوسه و اولین بوسه،
مثل دست‌هایی که زمانی عاشق تو بودند
و تو این‌ها را می‌دانی،
لطفاً با من گریه کن....»
 (چارلز بوکوفسکی)
 «... گریه کن مرا
به طراوت»
 و
 «حرمت نگه دار
گلم
دلم
کائن اشک
خونبهای عمر رفته‌ی من است.»
 راستی را، این《سماجت عجیب》بغض و اشک چیست مگر؟! چیست این باران ماتم بر این دشت زخمی؟!

-----------------------
هجیر تشکری
نویسنده و پژوهشگر
 
نام شما

آدرس ايميل شما

Iran, Islamic Republic of
بازهم مثل همیشه زیبا و بی نقصق
Iran, Islamic Republic of
كي تا بحال نوسنده اي شده اي
من خوشم نمياد
یاسوج
Iran, Islamic Republic of
به به نویسنده با بصیرت
یاسوج
Iran, Islamic Republic of
به به نویسنده با بصیرت
تخریب یا نقد مجلس یازدهم؟!

تخریب یا نقد مجلس یازدهم؟!

هر چه مجلس کوتاه بیایید، دیگران او را به گوشه رینگ برده و مورد ضرباتی قرار می‌دهند. تخریب‌گران ...
اختلال عاطفی فصلی؛ از علائم تا درمان

اختلال عاطفی فصلی؛ از علائم تا درمان

باور بر این است که اختلال عاطفی فصلی به دلیل اختلال در ریتم شبانه روزی بدن رخ می دهد....
سبقت «واکسن آنفولانزا» از «دنا پلاس»

سبقت «واکسن آنفولانزا» از «دنا پلاس»

رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در مصاحبه‌اش اشاره کرد که از 16 میلیون واکسن آنفولانزای ...
به نظر شما کدام دانشگاه سال 1402 در استان کهگیلویه و بویراحمد عملکردی بهتری داشته است؟
دانشگاه یاسوج
دانشگاه علوم پزشکی
دانشگاه آزاد اسلامی
دانشگاه پیام‌نور
دانشگاه علمی کاربردی
دانشگاه فنی و حرفه‌ای
هیچ کدام
1