تاریخ انتشار
پنجشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۱ ساعت ۲۳:۳۸
کد مطلب : ۴۵۰۰۴۳
یادداشت؛
«دکتر منصور پرویزی» استادی بزرگ از دیار کهگیلویه و بویراحمد پر کشید
محمد صدقی اصل
۱۰
کبنا ؛
به نام دوست
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر/
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم/
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر/
رنج از پی رنج آید و زنجیر پی زنجیر/
«مولوی»
و ناگه چه زود دیر می شود. مرگ البته حق است و راه گریزی نیست. واقعه ای جانسوز رخ داد. بزرگی از میان ما پرکشید. استادی که از بزرگان و بزرگ زادگان بود. دل در گرو اعتقاد و ایمانش داشت و تا لحظه آخر بر عهد و پیمان خود بماند. راستی و درستی صفتی است ماندگار و بر هرکس قالب نشود. گاهی یک شخص نمادی از یک ارزش انسانی می شود و همانا شادروان دکتر منصور پرویزی خود عین راستی بود.
زادگاهش چرام بود. در بوستانی بسیار زیبا که در زیبایی با چشمه بلقیس برابری می کرد زاده و بزرگ شد. خانواده اش از کلانتران و بزرگان چرام بودند ولی نه خود و نه پدرش از ملک و میراث صاحب منصبی پدران هیچ چیز به ارث نبردند. پدرش روانشاد ناصرخان پرویزی از اولین معلمان استان در دهه پر تلاطم سی شمسی بودند. جز نان معلمی نان دیگری نخورد. دکتر پرویزی دوران دانش آموزی را در چرام، بهبهان، گچساران و شیراز با درجه ممتاز به اتمام رساندند.
از دانشگاه جندی شاپور اهواز در دهه پنجاه شمسی مدرک مهندسی آب را دریافت کردند و جز اولین مهندسان استان کهگیلویه و بویراحمد بودند. از اولین سری دانش آموختگان دوره مشترک کارشناسی ارشد سدسازی وزارت نیرو- دانشگاه تهران در دهه ۶۰ بودند و چندسال در شرکتهای آب منطقه ای فارس و کهگیلویه و بویراحمد متصدی راه اندازی واحدهای مختلف مهندسی شدند و در سال ۱۳۶۹ اولین مدیر شرکت آب و فاضلاب استان بعد از تفکیک از استان فارس شدند. در همین گزارش سی صفحه ای به رئیس جمهور وقت می نویسد و چقدر استادانه مسیر توسعه عمرانی استان را تشریح کرد و از طرف دفتر مناطق محروم ریاست جمهوری دعوت به کار شد اما به دلیل سفر تحصیلی خارج از کشور میسر نشد. در سالهای آغازین انقلاب اسلامی دو سال در آموزش پرورش و چند صباحی سال در وزارت کشاورزی مشغول خدمت بودند. با شرکت در آزمون اعزام به خارج و قبولی در آن راهی دانشگاه معروف اکول پلی تکنیک پاریس شدند و مدرک کارشناسی ارشد سازه های بزرگ را دریافت کردند و سپس راهی دانشگاه معتبر منچستر انگلستان شدند و در رشته مهندسی عمران گرایش دینامیک خاک-رشته ای که موافقت برای تحصیل در آن برای دانشجویان غیراروپایی بسیار مشکل بود- موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد و دکترای تخصصی شدند.
اما داستان اشنایی ما، بیست سال پیش در دانشگاه تهران در جستجوی مطالبی در حوزه تراکم دینامیکی خاکهای ساحلی بودم و به مقاله معتبری که نویسنده اش دکتر پرویزی با وابستگی سازمانی دانشگاه منچستر برخورد کردم. از اسم فامیل شناختم کیست و خاندان پدریشان صاحب اسم و رسم بودند. البته ذکر خیرشان را در دانشگاه تهران شنیده بودم و چقدر خوشحال شدم که یک همتبار و هموطن چنین پژوهشی انجام داده است. تقدیر چنین شد در دانشگاه یاسوج همکار و همراه شویم و البته ایشان استاد همه ما بود. پیوند دوستی بسیار عمیقی شکل گرفت و ارتباط نزدیک علمی-اجتماعی شکل گرفت. چقدر از ایشان یاد گرفتم و جز نیکویی و زیبایی چیزی ندیدم. تا دیروز من بودم و هجوم انبوهی از خاطرات شیرین و اکنون به بعد تلخ طعم می شوند.
بعد از اتمام تحصیلات تکمیلی خود در اروپا در اواخر دهه هفتاد شمسی با درخواست ریاست وقت دانشگاه یاسوج، مدارک خود را جهت مجوز رشته مهندسی عمران ارائه و رشته مهندسی عمران با حضور ایشان راه اندازی گردید.
در رشته دینامیک خاک که علم نوپایی در مهندسی ژئوتکنیک محسوب می شود استاد مسلم بودند و پاره ای از مقالات ایشان در مجلات معتبر چاپ شدند.
رساله دکتری خود را به مردم زجر کشیده استان زادگاهش تقدیم کرد و تمام فرصت های شغلی را در انگلستان رها و در حالیکه هیچ تعهد خدمتی به دانشگاه نداشتند به قصد خدمت صادقانه به منطقه اش پا به دانشگاه یاسوج گذاشتند.
دوران دانشگاه یاسوج بر ایشان سخت گذشت و به آنچه لایقش بود نرسید و عرصه بر ایشان تنگ شد و پیش از اینکه به بازنشستگی نائل شود درس و کرسی از ایشان سلب کردند.
باری حکایت دکتر پرویزی و آموزش عالی داستان پر غصه ای است. در حق ایشان جفا شد و وای بر جفاکاران.
اما اگر از داستان بالا دور شویم والاترین صفت دکتر پرویزی بی آزاری، خیرخواهی، و راستگوییش بود. بدرستی که نمونه بارز یک انسان دلسوز نیکخواه بود و من می دانم و خدای من که پنهانی چه کمکهای مالی به افراد نیازمند کرد. بدانیم که انسانیت صفتی است ماندگار و غیرقابل معامله. انسان باش و پادشاهی کن.
در بند دنیا نبود و دلبسته هیچ چیز نبود. زبان قاطعی داشت و در دفاع از حق سخت سخن می راند.
تسلط بسیار شگفت انگیزی بر جغرافیا و تاریخ و تحولات شفاهی جنوب کشور داشتند و گنجینه عظیمی از روایت های بکر تاریخی با نام و نشان در اسرارخانه دلشان محفوظ ماند. چه حافظه تاریخی عجیبی و چه زبان برنده ای داشت. آنچنان شجاعتی در دفاع از حقیقت داشت که شگفت آور بود.
اعتقاد عمیق معنوی داشت و اگر بگویم رهرو بی ریای حقیقت بود سخن گزافی نگفته ام. بسیار بسیار به اهل بیت ارادت داشت و درونش دنیایی بود از تجربیات ناب معنوی. چه زیبا دعا و نیایشی داشت و چه زیباتر نماز برپا می کرد. در خلوت سراسر معنویش جز نور و مهر چیزی نبود. آنچه بر قلبش می نشست ناب بود. از مسلمان بودنش در این دنیا هیچ مزیتی نصیبش نشد و براستی اصل مسلمانی هم همین است. همه اماکن متبرکه موجود در ایران به جز یکی دو استان را با پای خود چه یکبار چه چندبار زیارت کرد و چه زیارتهای زیبایی. یازده سفر معنوی به کربلا و سه مرتبه زیارت خانه خدا از زیباترین خاطرات زندگیش بود. پیگیر سفر زیارتی جدید بود که ناقوس پرواز نابهنگام نواخته شد. دلی بسیار پاک داشت و در برابر فرودستان و نیازمندان تعظیم داشت و در برابر متکبران چونان کوه قد علم می کرد.
ذکر خاطره ای از زبان ایشان- بصورت خصوصی- شایسته است: در دهه شصت شمسی شهر دهدشت مشکل آب داشت و جنگ بود و بودجه دولت محدود. ایشان از هزینه شخصی خود برای آبرسانی شهر دهدشت گذاشتند و آب را به شهر رساندند.
آرمان گرایان عمر کوتاهی دارند بویژه در دنیایی که منفعت مقدم است بر تعهد.
آشنایی با این استاد و بزرگمرد زلال و بی ریا برای بنده موهبتی عظیم بود و بواسطه ایشان با انسانهای خوب آشنا شدم. درگذشت ایشان بر بنده و دوستان نزدیکش بویژه آقای سید ضیاالدین رضاتوفیقی سخت و طاقت فرساست. اگر اقرار کنم رحلت این مرد نیک سرشت از این دنیا ستم است بر دوستانش عین واقعیت است لیکن در کار آفریدگار حکمتی است که نمی دانیم. روح سبکبال ایشان اکنون از پلشتی های دنیای فانی، نامردی ها و ناملایمات آزاد است.
قلم بر کاغذ روان نمی چرخد و تمام نمی شود این مرقومه تلخ...
ای مرد خدا، روانت مینوی و بهشت جایگاهت باد.
محمد صدقی اصل،
عضو هیات علمی دانشگاه یاسوج،
۱4 تیرماه ۱۴۰۱
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر/
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم/
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر/
رنج از پی رنج آید و زنجیر پی زنجیر/
«مولوی»
و ناگه چه زود دیر می شود. مرگ البته حق است و راه گریزی نیست. واقعه ای جانسوز رخ داد. بزرگی از میان ما پرکشید. استادی که از بزرگان و بزرگ زادگان بود. دل در گرو اعتقاد و ایمانش داشت و تا لحظه آخر بر عهد و پیمان خود بماند. راستی و درستی صفتی است ماندگار و بر هرکس قالب نشود. گاهی یک شخص نمادی از یک ارزش انسانی می شود و همانا شادروان دکتر منصور پرویزی خود عین راستی بود.
زادگاهش چرام بود. در بوستانی بسیار زیبا که در زیبایی با چشمه بلقیس برابری می کرد زاده و بزرگ شد. خانواده اش از کلانتران و بزرگان چرام بودند ولی نه خود و نه پدرش از ملک و میراث صاحب منصبی پدران هیچ چیز به ارث نبردند. پدرش روانشاد ناصرخان پرویزی از اولین معلمان استان در دهه پر تلاطم سی شمسی بودند. جز نان معلمی نان دیگری نخورد. دکتر پرویزی دوران دانش آموزی را در چرام، بهبهان، گچساران و شیراز با درجه ممتاز به اتمام رساندند.
از دانشگاه جندی شاپور اهواز در دهه پنجاه شمسی مدرک مهندسی آب را دریافت کردند و جز اولین مهندسان استان کهگیلویه و بویراحمد بودند. از اولین سری دانش آموختگان دوره مشترک کارشناسی ارشد سدسازی وزارت نیرو- دانشگاه تهران در دهه ۶۰ بودند و چندسال در شرکتهای آب منطقه ای فارس و کهگیلویه و بویراحمد متصدی راه اندازی واحدهای مختلف مهندسی شدند و در سال ۱۳۶۹ اولین مدیر شرکت آب و فاضلاب استان بعد از تفکیک از استان فارس شدند. در همین گزارش سی صفحه ای به رئیس جمهور وقت می نویسد و چقدر استادانه مسیر توسعه عمرانی استان را تشریح کرد و از طرف دفتر مناطق محروم ریاست جمهوری دعوت به کار شد اما به دلیل سفر تحصیلی خارج از کشور میسر نشد. در سالهای آغازین انقلاب اسلامی دو سال در آموزش پرورش و چند صباحی سال در وزارت کشاورزی مشغول خدمت بودند. با شرکت در آزمون اعزام به خارج و قبولی در آن راهی دانشگاه معروف اکول پلی تکنیک پاریس شدند و مدرک کارشناسی ارشد سازه های بزرگ را دریافت کردند و سپس راهی دانشگاه معتبر منچستر انگلستان شدند و در رشته مهندسی عمران گرایش دینامیک خاک-رشته ای که موافقت برای تحصیل در آن برای دانشجویان غیراروپایی بسیار مشکل بود- موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد و دکترای تخصصی شدند.
اما داستان اشنایی ما، بیست سال پیش در دانشگاه تهران در جستجوی مطالبی در حوزه تراکم دینامیکی خاکهای ساحلی بودم و به مقاله معتبری که نویسنده اش دکتر پرویزی با وابستگی سازمانی دانشگاه منچستر برخورد کردم. از اسم فامیل شناختم کیست و خاندان پدریشان صاحب اسم و رسم بودند. البته ذکر خیرشان را در دانشگاه تهران شنیده بودم و چقدر خوشحال شدم که یک همتبار و هموطن چنین پژوهشی انجام داده است. تقدیر چنین شد در دانشگاه یاسوج همکار و همراه شویم و البته ایشان استاد همه ما بود. پیوند دوستی بسیار عمیقی شکل گرفت و ارتباط نزدیک علمی-اجتماعی شکل گرفت. چقدر از ایشان یاد گرفتم و جز نیکویی و زیبایی چیزی ندیدم. تا دیروز من بودم و هجوم انبوهی از خاطرات شیرین و اکنون به بعد تلخ طعم می شوند.
بعد از اتمام تحصیلات تکمیلی خود در اروپا در اواخر دهه هفتاد شمسی با درخواست ریاست وقت دانشگاه یاسوج، مدارک خود را جهت مجوز رشته مهندسی عمران ارائه و رشته مهندسی عمران با حضور ایشان راه اندازی گردید.
در رشته دینامیک خاک که علم نوپایی در مهندسی ژئوتکنیک محسوب می شود استاد مسلم بودند و پاره ای از مقالات ایشان در مجلات معتبر چاپ شدند.
رساله دکتری خود را به مردم زجر کشیده استان زادگاهش تقدیم کرد و تمام فرصت های شغلی را در انگلستان رها و در حالیکه هیچ تعهد خدمتی به دانشگاه نداشتند به قصد خدمت صادقانه به منطقه اش پا به دانشگاه یاسوج گذاشتند.
دوران دانشگاه یاسوج بر ایشان سخت گذشت و به آنچه لایقش بود نرسید و عرصه بر ایشان تنگ شد و پیش از اینکه به بازنشستگی نائل شود درس و کرسی از ایشان سلب کردند.
باری حکایت دکتر پرویزی و آموزش عالی داستان پر غصه ای است. در حق ایشان جفا شد و وای بر جفاکاران.
اما اگر از داستان بالا دور شویم والاترین صفت دکتر پرویزی بی آزاری، خیرخواهی، و راستگوییش بود. بدرستی که نمونه بارز یک انسان دلسوز نیکخواه بود و من می دانم و خدای من که پنهانی چه کمکهای مالی به افراد نیازمند کرد. بدانیم که انسانیت صفتی است ماندگار و غیرقابل معامله. انسان باش و پادشاهی کن.
در بند دنیا نبود و دلبسته هیچ چیز نبود. زبان قاطعی داشت و در دفاع از حق سخت سخن می راند.
تسلط بسیار شگفت انگیزی بر جغرافیا و تاریخ و تحولات شفاهی جنوب کشور داشتند و گنجینه عظیمی از روایت های بکر تاریخی با نام و نشان در اسرارخانه دلشان محفوظ ماند. چه حافظه تاریخی عجیبی و چه زبان برنده ای داشت. آنچنان شجاعتی در دفاع از حقیقت داشت که شگفت آور بود.
اعتقاد عمیق معنوی داشت و اگر بگویم رهرو بی ریای حقیقت بود سخن گزافی نگفته ام. بسیار بسیار به اهل بیت ارادت داشت و درونش دنیایی بود از تجربیات ناب معنوی. چه زیبا دعا و نیایشی داشت و چه زیباتر نماز برپا می کرد. در خلوت سراسر معنویش جز نور و مهر چیزی نبود. آنچه بر قلبش می نشست ناب بود. از مسلمان بودنش در این دنیا هیچ مزیتی نصیبش نشد و براستی اصل مسلمانی هم همین است. همه اماکن متبرکه موجود در ایران به جز یکی دو استان را با پای خود چه یکبار چه چندبار زیارت کرد و چه زیارتهای زیبایی. یازده سفر معنوی به کربلا و سه مرتبه زیارت خانه خدا از زیباترین خاطرات زندگیش بود. پیگیر سفر زیارتی جدید بود که ناقوس پرواز نابهنگام نواخته شد. دلی بسیار پاک داشت و در برابر فرودستان و نیازمندان تعظیم داشت و در برابر متکبران چونان کوه قد علم می کرد.
ذکر خاطره ای از زبان ایشان- بصورت خصوصی- شایسته است: در دهه شصت شمسی شهر دهدشت مشکل آب داشت و جنگ بود و بودجه دولت محدود. ایشان از هزینه شخصی خود برای آبرسانی شهر دهدشت گذاشتند و آب را به شهر رساندند.
آرمان گرایان عمر کوتاهی دارند بویژه در دنیایی که منفعت مقدم است بر تعهد.
آشنایی با این استاد و بزرگمرد زلال و بی ریا برای بنده موهبتی عظیم بود و بواسطه ایشان با انسانهای خوب آشنا شدم. درگذشت ایشان بر بنده و دوستان نزدیکش بویژه آقای سید ضیاالدین رضاتوفیقی سخت و طاقت فرساست. اگر اقرار کنم رحلت این مرد نیک سرشت از این دنیا ستم است بر دوستانش عین واقعیت است لیکن در کار آفریدگار حکمتی است که نمی دانیم. روح سبکبال ایشان اکنون از پلشتی های دنیای فانی، نامردی ها و ناملایمات آزاد است.
قلم بر کاغذ روان نمی چرخد و تمام نمی شود این مرقومه تلخ...
ای مرد خدا، روانت مینوی و بهشت جایگاهت باد.
محمد صدقی اصل،
عضو هیات علمی دانشگاه یاسوج،
۱4 تیرماه ۱۴۰۱