تاریخ انتشار
پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۱:۰۲
کد مطلب : ۴۰۹۹۷۹
یادداشت|
چه شد که چنین شد! در حاشیه آنچه برای دکتر محمدعلی نجفی پیش آمد
محمود منطقیان
۰
کبنا ؛به درستی حالا پی میبریم که فکر خیلی چیزها را نکرده بودیم. فکر اینکه از یک آدم خوب هم ممکن است بعضی وقتا کاری سر بزند که همه را مات و شگفتزده کند. فکر اینکه ظرفیتها هم حد و اندازه دارند و بر خوب بودن کسی در همه حال نمیتوان اعتماد کرد. فکر اینکه چه شد که چنین شد؟ فکر اینکه ما بیش از آنچه به قضاوت نیاز داریم به فکر کردن و کاوش و حوصله و انصاف نیاز داریم. امروز پای خطای مردی در میان است که بیشتر مراحل چشمگیر زندگی علمی و اجتماعی و شخصی خودش را با درجات عالی گذراند وهم در نظر اهل دانش وهم از نگاه مردم کشورش بر جایگاه بلند و شایسته نشست و به ویژه در نظر فرهنگیان ایران قدر و ارج فراوان یافت. به نظر خودم او درزمانی که تصور امروز در موردش محال مینمود، بهترین وزیری بود که پس از انقلاب بر صندلی وزارت نشست. چقدر پُر و متین و باصلابت بود و چه نیک نگاه انسانی به مردم و فرهنگیان داشت. خدمات او به اهل آموزش و فرهنگ هنوز از خاطر و یاد فرهنگیان نرفته است. چراکه بیش از هرکس دیگر به نیازها و ارج فرهنگیان کشورمی اندیشید و بها داد و در تحقق حق آنها تلاشها میکرد و در عمل نیز این را به خوبی نشان داد. پس از او کسی وزیر آموزش و پرورش نشد که وزن و جایگاه محمدعلی نجفی را داشته باشد. همه در برابر او کوتوله و برای این جایگاه نامناسب بودند.
او در هر جا ظاهر شد نشان لیاقت گرفت و نامش با نیکی همراه شد و با وجود دیدگاه سیاسی بلند و آزادمنشانهاش، هرگز کسی او را به صفت ناشایست و ناستوده متهم نکرد بلکه همین صلابت و ثبات و بزرگمنشی و پاکدامنی او بود که حسادت اهل حسد و کینه را برمیانگیخت و بزرگی و متانتش را تاب نمیآوردند.
"دشمن طاووس آمد پر او
آنچه شه را کُشت بودی فراو "
هرچند باوجوداین این صفات برجسته و خدمات شایسته به اهل فرهنگ و میهن ایران نمیتوان او را از کاری که کرده است معاف داشت و تبرئه کرد.
اما؛ و؛ اما... باید پرسید که راستی چه شد که دست محمدعلی نجفی آن دانشمند و خدمتگزار مردم، به خون همسرش آلوده شود؟ پرسش مهمی است که برای دریافت پاسخ درست آن نیاز به کاوش و حوصله و پرهیز از پیشداوری است. گرچه این کارش را هرگز نمیتوان تأیید کرد اما لیاقت و شایستگی و بزرگیاش نیز هرگز فراموششدنی نیست. به نظر من اینجا یک تراژدی رویداده است کهشان و جایگاه کُشنده بر مظلومیت کشتهشده سایه افکنده است.
در شاهنامه سترگ وبی بدیل فردوسی دو جا هست که آدمی به جای آنکه بر کشتهشده دل بسوزاند، بیشتر بر کشنده دل میسوزاند و گریان و اشکبار میشود و در هر دو جا کُشنده رستم دستان است و کشتگان سهراب پسر رستم و اسفندیار شاهزاده جوان و فرزند گشتاسب است. روشن است که در هر دو داستان مرگ سهراب و اسفندیار برای خواننده و داننده اسفبار و دلخراش و اندوهآور است، لیکن این رستم است که مظلوم واقعی است که نادانسته و ناخواسته تن به مرگ فرزند برنا و شاه جوان داده و هرگز نمیخواسته و خرسند نبوده که این رویدادهای تلخ برایش روی دهد. رستم بر هردو میگرید و مینالد که اولی را نادانسته کشته بود و دومی را ناخواسته.
این است که در این دو تراژدی همه با رستم همدردی میکنند و با او همدل و گریانند. رستم قهرمانی است که از زمانی که کلاه پهلوانی بر سر نهاد، هیچکس نتوانسته با چشم بد به ایران نگاه کند و دمار از روزگارِ بدخواهان ایران درآورده است، آنجا که کیخسرو در وصف او
میگوید:
"تو تا برنهادی به مردی کلاه
نکرد هیچ دشمن به ایران نگاه
امید سپاه و سپهبد به توست
که روشنروان باشی و تندرست "
مگر میشود مردم پیشینه درخشان رستم جهانپهلوان را از یاد برده باشند و با او در کاری که نادانسته و ناخواسته برایش پیشآمده است، همدرد و سوگوار نباشند؟
اینجا نیز پای حکایت مردی با پیشینه انسانی و درخشان و شایستگی و خدمتگزاری آشکار به مردم در میان است که همدردی نکردن با او و در غم او همصدا و همراه نشدن کاری آسان نیست. در این میدان پای مردی لغزیده است که مردم همواره به چشم انسانی ارجمند و آزاده و صاحب اندیشه و عمل سازنده به اونگریسته اند و هرگز باور نداشته اندونمی پسندیده اندکه حادثه ای غم انگیز و ناخواسته ونامناسب با شان وشخصیت او دامنش را بگیرد وپایش از جایگاه خدمتگزاری ملک و ملت به گوشه زندان وبازخواست کشیده شود. نتیجه کاراو به هرچه بینجامد هرگز نمیتوان فصلِ مقام علمی و خدمت به مردم و پیشینه وشخصیت سالیان گذشته دکتر محمدعلی نجفی را نادیده گرفت و با خطایی که درکارش رویداده است بردیگرصفات نیک او خط بطلان کشید، چراکه هیچ انسانی مصون از خطا و گناه نیست آنچنانکه درقرآن آمده است، حضرت موسا پیامبرخدا نیزبه حمایت از مردی که از بنی اسرائیل بود به زندگی مرددیگری که از بنی اسرائیل نبود، پایان دادوسپس به گناه خوداعتراف کردو از خداوند آمرزش خواست.
...
چه نیک گفته اندکه:
"خشم اولش دیوانگی و آخرش پشیمانی است "
"بدان باش تا دور مانی زخشم
به مردی بخواب از گنهکار چشم.
همانگه که خشم آورد پادشا
سبک مایه خواند ورا پارسا "
==========
محمود منطقیان
او در هر جا ظاهر شد نشان لیاقت گرفت و نامش با نیکی همراه شد و با وجود دیدگاه سیاسی بلند و آزادمنشانهاش، هرگز کسی او را به صفت ناشایست و ناستوده متهم نکرد بلکه همین صلابت و ثبات و بزرگمنشی و پاکدامنی او بود که حسادت اهل حسد و کینه را برمیانگیخت و بزرگی و متانتش را تاب نمیآوردند.
"دشمن طاووس آمد پر او
آنچه شه را کُشت بودی فراو "
هرچند باوجوداین این صفات برجسته و خدمات شایسته به اهل فرهنگ و میهن ایران نمیتوان او را از کاری که کرده است معاف داشت و تبرئه کرد.
اما؛ و؛ اما... باید پرسید که راستی چه شد که دست محمدعلی نجفی آن دانشمند و خدمتگزار مردم، به خون همسرش آلوده شود؟ پرسش مهمی است که برای دریافت پاسخ درست آن نیاز به کاوش و حوصله و پرهیز از پیشداوری است. گرچه این کارش را هرگز نمیتوان تأیید کرد اما لیاقت و شایستگی و بزرگیاش نیز هرگز فراموششدنی نیست. به نظر من اینجا یک تراژدی رویداده است کهشان و جایگاه کُشنده بر مظلومیت کشتهشده سایه افکنده است.
در شاهنامه سترگ وبی بدیل فردوسی دو جا هست که آدمی به جای آنکه بر کشتهشده دل بسوزاند، بیشتر بر کشنده دل میسوزاند و گریان و اشکبار میشود و در هر دو جا کُشنده رستم دستان است و کشتگان سهراب پسر رستم و اسفندیار شاهزاده جوان و فرزند گشتاسب است. روشن است که در هر دو داستان مرگ سهراب و اسفندیار برای خواننده و داننده اسفبار و دلخراش و اندوهآور است، لیکن این رستم است که مظلوم واقعی است که نادانسته و ناخواسته تن به مرگ فرزند برنا و شاه جوان داده و هرگز نمیخواسته و خرسند نبوده که این رویدادهای تلخ برایش روی دهد. رستم بر هردو میگرید و مینالد که اولی را نادانسته کشته بود و دومی را ناخواسته.
این است که در این دو تراژدی همه با رستم همدردی میکنند و با او همدل و گریانند. رستم قهرمانی است که از زمانی که کلاه پهلوانی بر سر نهاد، هیچکس نتوانسته با چشم بد به ایران نگاه کند و دمار از روزگارِ بدخواهان ایران درآورده است، آنجا که کیخسرو در وصف او
میگوید:
"تو تا برنهادی به مردی کلاه
نکرد هیچ دشمن به ایران نگاه
امید سپاه و سپهبد به توست
که روشنروان باشی و تندرست "
مگر میشود مردم پیشینه درخشان رستم جهانپهلوان را از یاد برده باشند و با او در کاری که نادانسته و ناخواسته برایش پیشآمده است، همدرد و سوگوار نباشند؟
اینجا نیز پای حکایت مردی با پیشینه انسانی و درخشان و شایستگی و خدمتگزاری آشکار به مردم در میان است که همدردی نکردن با او و در غم او همصدا و همراه نشدن کاری آسان نیست. در این میدان پای مردی لغزیده است که مردم همواره به چشم انسانی ارجمند و آزاده و صاحب اندیشه و عمل سازنده به اونگریسته اند و هرگز باور نداشته اندونمی پسندیده اندکه حادثه ای غم انگیز و ناخواسته ونامناسب با شان وشخصیت او دامنش را بگیرد وپایش از جایگاه خدمتگزاری ملک و ملت به گوشه زندان وبازخواست کشیده شود. نتیجه کاراو به هرچه بینجامد هرگز نمیتوان فصلِ مقام علمی و خدمت به مردم و پیشینه وشخصیت سالیان گذشته دکتر محمدعلی نجفی را نادیده گرفت و با خطایی که درکارش رویداده است بردیگرصفات نیک او خط بطلان کشید، چراکه هیچ انسانی مصون از خطا و گناه نیست آنچنانکه درقرآن آمده است، حضرت موسا پیامبرخدا نیزبه حمایت از مردی که از بنی اسرائیل بود به زندگی مرددیگری که از بنی اسرائیل نبود، پایان دادوسپس به گناه خوداعتراف کردو از خداوند آمرزش خواست.
...
چه نیک گفته اندکه:
"خشم اولش دیوانگی و آخرش پشیمانی است "
"بدان باش تا دور مانی زخشم
به مردی بخواب از گنهکار چشم.
همانگه که خشم آورد پادشا
سبک مایه خواند ورا پارسا "
==========
محمود منطقیان